جدول جو
جدول جو

معنی دم بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو

دم بخاردن
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ اَ دَ)
فریفته شدن و فریب خوردن. (ناظم الاطباء) (از برهان). فریب خوردن. (غیاث) (آنندراج). کنایه از فریفته شدن باشد. (انجمن آرا) : این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
- دم کسی (کسانی) را خوردن، فریفتۀ او شدن. فریب او را خوردن. به فریب او فریفته شدن. (یادداشت مؤلف) : اشتر بیچاره دم ایشان چون شکر بخورد. (کلیله و دمنه).
حوری ازکوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی می جست
گفتم ای کور دم حور مخور
کاو حریف تو به بوی زر تست
هان و هان تا زخری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست.
خاقانی.
عارفانه بزی اندر ره شرع
از اباحت دم فرغانه مخور.
خاقانی.
ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم
که در میانۀ دقم پدید شد آماه.
نجیب الدین جرفادقانی.
ابوموسی دم او بخورد و بواسطۀ کبر سن ابوموسی اشعری اول خطبه تشبیه به انگشتری کرده علی را از خلافت معزول کرد. (تاریخ گزیده).
تا بدانی که بد نباید کرد
دم دیو ستم نباید خورد.
؟ (از المضاف الی بدایع الازمان).
به منزل کی این بار می برد دل
دم مصلحت گر نمی خورد دل.
ظهوری (از آنندراج).
، نفس راست کردن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، حرکت نمودن. (ناظم الاطباء) ، آسوده شدن. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم خوردن
تصویر دم خوردن
فریفته شدن و فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم خوردن
تصویر دم خوردن
((دَ. خُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
ترسیدن، وحشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ویران شدن، فرو ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت گیری گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی
شیر خوردن کودک
فرهنگ گویش مازندرانی
به دام افتادن، در بند افتادن، فریب خوردن، بدل خوردن در
فرهنگ گویش مازندرانی
هوای شرجی، هوای دم کرده و مرطوب
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کرده، آماسیده، گونه ای نفرین به معنی: بمیری
فرهنگ گویش مازندرانی
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پنهان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
معلق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
شوکه شدن، تکان ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون آوردن چیزی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
به میان رفتن، بی نظم وارد جایی شدن، جلب نظر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن لرزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
استراحت گاه، محل استراحت کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی